اميركياناميركيان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

به قشنگي یک رویا

دومین تولدت مبارک

  پسرم ، عزيزم ، زيبايم ، اميدم ، عشقم نفسم با كدام كلمه صدايت كنم كه گويا ي احساسم به تو باشد نه هيچ كدام از اين لغات بيانگر حسم به تو نيست واژه كم مي آورم براي تعبير اين احساس مرا ببخش مرا ببخش كه كه جسم لطيفت را در آغوشم فشردم مرا ببخش كه با دستان آلوده به گناهم پيكر بهشتي ات را  نوازش كردم مرا ببخش براي هر چيزي كه برايت دلنشين نبود و من بر تو تحميل كردم اي قشنگ ترين روياي زندگي ام نمي دانم از چه چيز واز كدام شيرين كاري هايت بنويسم دستانم و زبانم قاصر است از بيان احساساتي كه با ديدن اينها به من دست مي دهد نمي دانم چرا ؟ انگار كه زياد دوست ندارم بنويسم چون هنگام نوشتن احساس غمي بزرگ همراه با شيريني زود گذر به...
17 مهر 1391

به مناسبت تولدت

فرشته یک کودک   داخل بهشت ، کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید : می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید ، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم ؟ خداوند پاسخ داد : از میان تعداد بسیاری از فرشتگان ، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام ، او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد . کودک دوباره پرسید : اما اینجا در بهشت ، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند . خداوند فرمود : فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد ، تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود . کودک ادامه داد :...
17 مهر 1391

از شیر گرفتن

دو سال و یک ماه از تولدت از اولین روزی که از شیر مادر تغذیه کردی  گذشته و حالا این منم و ذهنی پریشان برای گرفتن تو از شیر نمی دانم آیا باز هم اینگونه آرام و زیبا به آغوشم  می آیی و مرا می بوسی و اینگونه زیبا چشم در چشمانم می دوزی و عشقت را نثارم می کنی ؟ نمی دانم نمی دانم خیلی سخته ، این شیر و می می مثل بازی تمام زندگی دو ساله ات بود میدانم و درکت می کنم ولی راه فراری نیست و باید روزی این اتفاق بیافتد خیلی ناراحتم بغض گلویم را می فشارد . فقط می گویم دوستت دارم و برای من نیز سخت است مرا ببخش عزیزم .     این پسر عزیز و نازنین 2 سال و یک ماه و 11 روز از شیر مامانی تغذیه کرد و چه حیف که مهر پایانی خورد بر...
17 مهر 1391

کلمات از زبان تو

پسر گلم دو سه ماهی است پیشرفتت در ادای کلمات را بیشتر احساس می کنم و فکر می کنم دنیای لغاتت بیشتر شده و قبل از تولد دو سالگیت این افتخار را به خانم خان دائی جان دادی و مهرنوش را تکلم کردی داشتم صبحانه می خوردم و شما مثل همیشه روی میز روبرویم نشسته بودی و من هم برای اینکه یک لقمه نان و کره بخوری داشتم برایت با هیجان حرف می زدم که برات تولدمی گیرم نی نی یا میان دوستات می یای تو پریدی وسط حرفم و گفتی نونوش نونوش یکم فکر کردم و تازه فهمیدم چی میگی چون پشت سرش گفتی دایی دایی و مامان ژی آخی عزیزم داری برای خودت مهمان دعوت می کنی وای خدا دلم غیش غیش شده بعد که ازت خواستم و پرسیدم کی کی خجالت کشیدی و خندیدی و دیگه تکرار نکردی ولی کلاً در ای...
16 مهر 1391
1